دير كرده اي
تلخ و تيره پشت مي كنم به آفتاب نور مي وزد و سايه پرت مي شود به جلو سايه ام مرا كشان كشان به خانه مي برد ميان راه ، سوت مي زند و گاه گاه پرده اي كنار مي رود ميان راه ، سيب هاي پرت مي خرد حساب مي كند چه قدر مانده نور ؟ چه قدر مانده شوق ؟ و موقعي كه لب به خنده باز مي كنم خداي من چه قدر سايه ذوق مي كند بروزم
تلخ و تيره پشت مي كنم به آفتاب
نور مي وزد
و سايه پرت مي شود به جلو
سايه ام
مرا كشان كشان به خانه مي برد
ميان راه ، سوت مي زند
و گاه گاه پرده اي كنار مي رود
ميان راه ، سيب هاي پرت مي خرد
حساب مي كند
چه قدر مانده نور ؟
چه قدر مانده شوق ؟
و موقعي كه لب به خنده باز مي كنم
خداي من
چه قدر سايه ذوق مي كند
بروزم